واقعیت آن است که اسلام – با همه ى وسعت مرز کنونى – دینى ناشناخته و غریب است و علیرغم آنچه برخى ساده دلان , به تبعیت از تبلیغات دشمنان مى پندارند , اقامه ى مظاهر آن در داخله ى اجتماعات اسلامى , نمى تواند دلیل شناخته شدن و اداى حق آن باشد، در داخله ى اجتماعات اسلامى , اکثریت مردم مسلمان , هنوز اسلام را عبارت از تشریفات و مراسمى بى ارتباط به زندگى میدانند و از مبانى اساسى آن , که قسمت اعظم این مکتب حیاتى را تشکیل مى دهد , غافلند و هنوز این آئین الهى را شعائر – آنهم شعائرى بى مغز و نه نماینده ى واقعیات – گمان مى کنند و از اصول اسلامى بیخبر و بى اطلاعند. و هنوز نتوانسته اند بپذیرند که اسلام , برنامه ى زندگى است و تنها عمل به قسمتى از مقررات شخصى آن کافى نیست که عمل کننده را در شمار مسلمانان درآورد.
بدون تردید , این بی خبرى و انحراف , امرى طبیعى نیست و اگر هم از آغاز بطور طبیعى بوجود آمده باشد بطور قطع بعدها دستهاى پلید دشمنان , با نقشه هاى دقیق و ماهرانه آنرا تقویت کرده و مسلمین را از واقعیت اصیل اسلام بیخبر نگاه داشته است ،پس از بوجود آمدن انقلاب صنعتى و پیدایش کارخانجات معظم و مصنوعات جدید در اروپا , غربیان چشم طمع به نفت و سایر مواد خام زیرزمینى که در کشورهاى آسیائى و آفریقائى بطور وفور وجود داشت دوختند،آنها به معادن کشورهاى شرقى براى بهره بردارى از مواد خام , و به زمینه ى تقاضاى آنان براى بوجود آوردن بازار و فروش مصنوعات خود , نیازى مبرم داشتند، و این نیاز شدید , مستلزم آن بود که این سرزمینهاى سرشار از منابع طبیعى را بکلى تصرف کنند و یا لااقل اراده و اختیار آنها را به هر شکل ممکن در دست گیرند و این ضرورت بود که مسئله ى استعمار را بوجود آورد.
از آن تاریخ , دست اندازیهاى غاصبانه ى غربیان به ممالک شرقى بصورتهاى گوناگون , آغاز شد , و میسیونهاى مذهبى , کمپانیهاى تجارتى , وامهاى طویل المدت , کمکهاى بلاعوض , مستشاران نظامى و به این کشورها سرازیر گشت و این کشورها را تیول اربابان غربى قرار داد.
بالطبع , دولتهاى مهاجم که چشم طمع به سرزمینهاى غنى و سرشار شرق دوخته بودند , میبایست در اولین قدم , قدرتها و نیروهاى معنوى را که در داخله ى اجتماعات شرقى وجود داشت , در هم کوبند و هر عقیده یا روحیه اصیل را که ممکن بود روزى بصورت حربه اى مؤثر , علیه منافع آنان بکار رود , از میان این اجتماعات بردارند.
در کشورهاى اسلامى شرق , این نیروى معنوى چیزى جز اسلام نبود زیرا اسلام , با تعلیمات خاصى که به مسلمانان تلقین میکند که از همه ى امت ها و جمعیت ها برتر و بالاترند , آنانرا حزب خدا مى نامد و حزب خدا را تنها حزب پیروزمند و رستگار معرفى مى کند , به آنان مى آموزد که در برابر دشمنان و ملل خارجى , شخصیت و استقلال خود را از دست ندهند و از اظهار ضعف و زبونى در برابر دشمنان بپرهیزند , و نوید مى دهد که آخرین امت و در دست گیرنده ى سرنوشت جهان و جهانیان اند
و همچنین با احکام انقلابى و محرکى همچون وجوب – جهاد و فداکارى در راه حفظ و توسعه ى دین , و وجوب – امر بمعروف و نهى از منکر , و وجوب همبستگى و اتحاد , و ممنوعیت کمک به دشمنان دین , و لزوم شدت و خشونت در برابر آنان با این احکام و آموزشهاى حیاتى و برانگیزاننده , دشمنى بزرگ و آشتى ناپذیر , براى استعمارگران بود و نقشه هاى آنانرا نقش برآب مى ساخت
لذا طبیعى بود که درصدد برآیند این نیروى معنوى را از ملل شرقى سلب کنند و این سلاح برنده را از آنان باز ستانند اما از طرفى , قلع و قمع یک عقیده مذهبى که در طول چند قرن , در اعماق روان ملتى ریشه دوانیده است , کارى نبود که به آسانى و در زمانى کوتاه , صورت پذیرد و حتى ممکن بود که چنین اقدامى از طرف دشمنان , احساسات مذهبى مسلمین را علیه آنان برانگیزد و نقشه هاى آنانرا که جز در لباس دلسوزى و مهربانى قابل اجرا نبود , خنثى سازد
بنابراین , بهترین تدبیر آن بود که ظواهر و تشریفات چشم گیر و پرسروصداى اسلام را حفظ کنند ولى جنبه ى انقلابى دین و تعالیمى را که موجودیت واقعى دین بسته به آنهاست و جامعه اسلامى را بر سر راه تجاوزات آنان قرار مى دهد , از دین بگیرند و دین را بصورت موجودى بى تأثیر و مهمل و بى تفاوت نسبت بخود درآورند.
اینکار , در حقیقت همان هدف نهائى آنان یعنى نابود ساختن دین بود با این تفاوت که اولا احساسات دینى افراد را ارضاء مى ساخت و مانع شوریدن آنان بر استعمارگران مى شد , و ثانیا ظواهر دینى و تشریفات میان تهى و پرسرو صداى دین , مى توانست جلو نفوذ سیاستهاى دیگرى را که بطور علنى نابودى مذهب را سرلوحه برنامه خویش قرار داده بودند , بگیرد و خلاصه حربه اى در دست استعمارگران باشد , و بعبارت دیگر , با این نقشه , دین را که دشمن سرسخت آنان بود , حامى و مدافع خویش و سپرى در برابر هجوم رقیبان خود ساختند
این تدبیر ماهرانه , بمرحله ى عمل در آمد , روز بروز بر جلوه تشریفات دینى افزوده شد , مساجد و محافل وابسته بدین , پررونق تر گشت , مردم به اقامه شعائر و ظواهر دلبسته تر شدند , ولى به موازات این اقبال عمومى , روح و حقیقت احکام دینى از میان آنان رخت بربست , اصول اسلامى فراموش شد و آتشفشان دین که انفجارش جهانى را تکان مى داد , به سردى و خاموشى گرایید
پیروان همان دینى که قرآنش فریاد مى زند: ( ( لن یجعل الله للکافرین على المسلمین سبیلا ) ) و ( ( ولیجدوا فیکم غلظه ) ) و ( ( اشداء على الکفار رحماء بینهم ) ) و ( ( کنتم خیرامه اخرجت للناس , تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر )
دروازه هاى فکر را بروى مهاجمین غربى و دیده گان را بسوى دروازه هاى غرب , گشودند و آنانرا الهام بخش فکر و عمل قرار دادند , و همراه با ذخیره هاى سرشار زیرزمینى , برنامه آسمانى و سرمایه ایمان و عقیده خود را نیز دو دستى تقدیم آنان کردند , و خلاصه دنیا و آخرت خود را سفیهانه از دست دادند ، ما امروز در برابر چنین وضعى قرار گرفته ایم باید بخود تکانى دهیم , و این سرپوش مصنوعى را به یکسو افکنیم , و واقعیت دین را بجامعه ى خود بشناسانیم و بار دیگر این قدرت معنوى و آسمانى را در دست گیریم باید با مجاهدتى خستگى ناپذیر , و با تحمل هر نوع محرومیت و ناکامى , به مردم بفهمانیم که این شیئ مهمل و بى خاصیت , دین نیست , این ظواهر بى مغز و دور از معنى , آن نیست که پیغمبر بعنوان آخرین و کاملترین برنامه ى آسمانى به جهانیان عرضه داشت , انجام قسمتى از فرائض دینى – آنهم نه بطور کامل و با وضع اولى خود نباید غریزه دین طلبى ما را ارضاء کند و ما را از تلاش در راه دین باز دارد باید به آنها بقبولانیم که دین ما را برده اند و اگر هم تاکنون چیزى از آن باقى مانده باشد بزودى خواهند برد…



