نگاهی بنیادین به موقعیت پدری و مادری در حیات بشری
معتقدم اندیشۀ الهیاتی در جستجوی چیزی است که میتوان نشانه های تعالی درون وضعیت انسانیِ به لحاظ تجربی تعین یافته نامید. و باز به نظر من، حالت های پیش الگویی انسان وجود دارد که میتواند تشکیل دهنده چنین نشانه هایی باشد… من در اینجا تعالی را نه در معنای فلسفی بلکه در معنای لغوی آن، به عنوان فراتر بودن از دنیای روزمره و عادی که پیش از این با مفهوم فراطبیعت معرفی کرده بودم، به کار میبرم. منظور از حالت های پیش الگوییِ انسان، کنش ها و تجربه های تکراریِ خاصی است که برای بیان ابعاد ذاتی هستی انسان یا حیوان انسانی ظاهر میشود.
یکی از خصوصیات اساسی انسان که برای فهم فعالیت دینی او اهمیت دارد، گرایش او به نظم است … در طول بخشی عمده از تاریخ بشر، انسان ها بر این باور بوده اند که نظم ایجاد شدۀ جامعه، از جهاتی، در تطابق است با نظم زیربنایی جهانِ هستی، یعنی با نظمی الهی که تمام تلاش های انسانی برای نظم دهی را توجیه و حمایت میکند. اکنون بی تردید هیچ نوع باوری به این تطابق نمیتواند درست باشد و یک فلسفۀ تاریخ، مثل فلسفۀ تاریخ وگلین، میتواند جستجویی دربارۀ رابطۀ نظم حقیقی با تلاش های گوناگون بشر برای نظم دهی باشد.
اما عنصری پایه ای تر هم وجود دارد که باید ورای و فراتر از توجیه این یا آن نظمِ به لحاظ تاریخی ایجاد شده، در نظر گرفته شود. این عنصر عبارت است از ایمان انسان به نظم به معنای دقیق کلمه، ایمانی که رابطه ای تنگاتنگ با اعتماد بنیادین انسان به واقعیت دارد. این ایمان نه تنها در تاریخ جوامع و تمدن ها، که در زندگی هر فردی تجربه شده است. در حقیقت، روان شناسانِ کودک به ما گوشزد میکنند بدون وجود چنین ایمانی در آغاز فرآیند اجتماعی شدن، هیچ بلوغی صورت نمی گیرد. گرایش انسان به نظم، ریشه در این ایمان یا اعتقاد دارد که واقعیت در نهایت، «منظم»، «مورد تأیید» و «آنگونه که باید» است.
در این معنای بنیادی، هر حالت نظم دهی، نشانی از تعالی محسوب میشود … اما این موضوع به همین اندازه دربارۀ رخدادهای روزمرۀ بیشتری صدق میکند. معمولی ترین و شاید بنیادی ترین حالت را در نظر بگیرید؛ حالت نظم دهی که مادر با آن فرزند بی قرارش را آرام میکند. کودکی شب هنگام از خواب، شاید از خوابی بد، بیدار میشود و خود را محصور در تاریکی، تنهایی و پر از خطرهای ناشناخته می یابد. در چنین لحظه ای، خطوط واقعیتِ مورد اعتماد، مبهم یا تار میشود و بر اثر نگرانی از آشوب اولیه، کودک شروع به گریه میکند و مادرش را میخواهد. اغراق نیست اگر بگوییم در این لحظه، مادر به عنوان کاهنه ای برجسته، برای نظم محافظ به کمک طلبیده میشود … او با کودکش صحبت میکند یا برایش شعر میخواند، و درونمایۀ این گفتگو هم بدون استثناء یکسان خواهد بود: «نگران نباش؛ همه چیز مرتب است، همه چیز خوب است.» البته همه اینها به معمول ترین تجربه های زندگی مربوط است و به هیچ پیش پنداشت دینی بستگی ندارد … نقشی که پدر و مادر بر عهده می گیرند، نه تنها نشان دهنده نظم هر جامعه است، نشان دهنده نظم به معنای دقیق کلمه نیز است؛ نظم زیربنایی عالم که به اعتماد، معنا می بخشد … «همه چیز مرتب است، همه چیز خوب است»، این جمله دستورالعمل بنیانی، اطمینان خاطر بخشیدن پدرانه و مادرانه است. نه تنها این اضطراب خاص، نه تنها این درد و رنج خاص، همه چیز درست میشود. این دستورالعمل میتواند بی هیچ تخطی ای، به بیانی با گستره ای کیهانی تبدیل شود؛ «به هستی ایمان داشته باش.» این دقیقا همان چیزی است که این دستورالعمل ذاتا بر آن دلالت میکند … این تجربه ای است که مطلقاً برای فرآیند تبدیل شدن به شخصی انسانی، اساسی است. به بیانی دیگر، در قلبِ فرآیندِ تبدیل شدن به انسانِ کامل، در هستۀ سرشتِ انسانی، تجربه ای از اعتماد به نظمِ واقعیت را می یابیم.
آیا این تجربه نوعی توهّم است؟ آیا کسی که آنرا نمایش میدهد درغگوست؟ اگر واقعیت با واقعیتِ «طبیعی» که خِرَد تجربی ما قادر به فهم آن است، هم دامنه باشد، پس آن تجربه توهّم است و نقشی که آنرا تجسم می بخشد دروغ است. آن وقت است که کاملاً آشکار میشود هیچ چیز مرتب نیست و هیچ چیز سر جای خود قرار ندارد. دنیایی که به کودک گفته شده بدان اعتماد کن همان دنیایی است که بالاخره در آن خواهد مرد. اگر دنیایی دیگر وجود نداشته باشد، پس حقیقیت غایی دربارۀ این دنیا آن است که سرانجام کودک را به کام مرگ می کشاند، همانطور که باعث مرگ مادرش میشود … در آن صورت، آخرین سخن دربارۀ دین از آنِ زیگموند فروید است؛ دین این خیالبافیِ کودکانه است که پدر و مادرمان دنیا را به نفع ما می چرخانند، خیالبافی ای که فرد بالغ باید خودش را از آن برهاند تا به آن اندازه از رضای رواقی که لایق آن است، دست یابد … }بنابراین{ برهان نظم دهی، متافیزیکی است نه اخلاقی. به بیانی دیگر، در گرایش مشهود انسان به نظم دادن به واقعیت، انگیزش ذاتی وجود دارد که به این نظم گستره ای کیهانی دهد، انگیزشی که حاکی از آن است که نه تنها نظم انسان تا حدودی با نظمی که از آن فراتر میرود مطابقت میکند، این نظم متعال از چنان خصوصیتی برخوردار است که انسان میتواند خودش و تقدیرش را به دست آن بسپارد.
نقش های انسانی متعددی وجود دارند که بیانگر این دریافت از نظم است، اما زیربنایی ترین آنها نقش پدر و مادر است. هر پدر و مادری خود را نمایندۀ دنیایی میداند که در نهایت، منظم و قابل اعتماد است. این نمایندگی تنها میتواند درون یک چارچوب مرجع دینی و به عبارت دقیق تر، فراطبیعی توجیه شود. در این چارچوبِ مرجع، جهان طبیعی که در آن به دنیا می آییم، عشق می ورزیم و می میریم، جهان تنها نیست، بلکه صرفاً پیش زمینه جهانی دیگر است که در آن عشق با مرگ از میان نمی رود و در نتیجه، اعتماد به قدرت عشق برای دور کردن آشوب موجه است. بنابراین میل به نظم دهی در انسان، نشانه نظمی متعال است و هر حالت نظم دهی، نشانی از این تعالی است.
برشی از کتاب شایعه فرشتگان؛ جامعه مدرن و کشف دوبارۀ فراطبیعت ص 92 تا 98
پیتر برگر



