نویسنده : محمد نیکزاد
تاریخ بیشتر از آن که از وقایع ناگفته سرشار باشد، لبریز از ابعادی نادیده است که اگر دیده میشدند، وضعی متفاوت از امروز رقم میخورد. عجیب این که اثر تقلیل دادن حوادث، از کتمان آنها برای به محاق بردنشان بیشتر است.از قضا “غدیر” در جرگهی این حوادث است.
تشیع سالها و بلکه قرنهاست از پرسش « آیا پیامبر علی را بعد از خود انتخاب کرد» عبور کرده است و الحق و الانصاف این عبور کردن مرهون زحمات و مکتوبات بزرگان جهان تشیع است. این بدان معناست که نوع مواجهه جدلی با اهل سنت در مقام اثبات غدیر، مقیاس و پارادایمی تقلیل گرایانه در مقام توصیف غدیر است. فهمِ ما از غدیر در عین اینکه خلاف واقعیت نیست، تمام واقعیتِ این حادثهی عظیم هم نیست. زاویه فهم عمومی ما نسبت به غدیر، صرفا مسئله جانشینی امیرالمومنین(ع) برای نبی اکرم(ص) است، آن هم به گونهای شبیه به تلقی سلطنت موروثی که اسلام از اساس به جنگ آن رفته است. اما وقتی به قرآن و سنت رجوع میکنیم غدیر و مسئله ولایت به شکل متفاوتی روایت شده است. اولین فقره از آیات شریفه سوره مائده که به حادثه غدیر پرداخته است، با خطابی أمرانه هشدار آمیز میفرماید: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ…
از خطاب این آیه میتوان دریافت که مسئلهی غدیر و ابلاغ آن امری سهل و ساده نیست و دقیقا به همین دلیل، مسئلهای پراهمیت است. زیرا عدم ابلاغ آن مساوی با عدم بلوغ رسالت آخرین فرستاده خداست. یعنی نبی اکرم(ص) بعد از بدر و احد و حنین و شعب ابیطالب و فتح مکه و سالها درد و رنج هنوز رسالت و پیام خود را به مردم نرسانده است!
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا ۚ
در آیه شریفه فوق نیز، غدیر را عامل مأیوس شدن کفار از دین اسلام و رسالت نبی اکرم و نشانه کامل شدن دین و تمام شدن نعمت بر امت میداند.
در آیات یاد شده تمام سخن از نسبت غدیر با بلوغ و کمال و تام شدن دین است در حالیکه کمترین توجه ما در مسئله غدیر، دین شناسی در نسبت با غدیر است. دینی که غدیر معرفی میکند دینی کامل شده است و یا به عبارتی دارای غنای ذاتی است. پرسش جدی اینجاست که این دین با وصف کمال و خاتم و جامع و غنی چه نسبت و نیازی به فلسفه یونان و ایران دارد؟
برای رسیدن به پاسخ این پرسش باید قدری به قرون ابتدایی تاریخ اسلام برگردیم، در زمانی که منصور دوانیقی با تاسیس شهر بغداد به عنوان پایتخت جهان اسلام و گردآوری دانشمندان و محدثان و فقها جهان اسلام در این شهر، سعی در ایجاد یک حرکت علمی جدید در جهان اسلام داشت. این دوره مصادف با شکوفایی علمی خیرهکننده تشیع با محوریت تلاشه ای علمی امام باقر و صادق(علیهما السلام) است.این رشد طبیعتا به مزاق دستگاه خلافت عباسی بسیار تلخ و ناگوار بود، زیرا مرجعیت علمی اهل بیت، زمینهی مرجعیت اجتماعی و سیاسی ایشان را فراهم میآورد. در ابتدای دوره عباسی روش برخورد با اهل بیت، روشی خشونت آمیز و همراه با زندان و تبعید و خفقان است اما آرام آرام و با مشاهده آسیب های برخورد سخت روش تقابل نرم جایگزین آن شد که اوج آن در نهضت ترجمه اتفاق افتاد.
نهضت ترجمه دورهایست که متون علمی یونانی و سریانی به زبان عربی ترجمه و در مجامع علمی اسلامی رواج یافتند تا با سرریز کردن این آثار در جهان اسلام بتوانند در برابر مرجعیت علمی اهل بیت رقیب و بدیلی بسازنند، آن هم رقیبی از جنس فکر و علم نه زور و شمشیر!
این چنین فلسفه یونان در بستر جهان اسلام متولد میشود و آرام آرام جای خود را در میان علوم دینی پیدا میکند تا جایی که امروز سخن گفتن از دین و توحید و نبوت و هستی و معرفت، بدون فسلفه امکان ندارد.
جالب اینجاست که فلسفه دقیقا درباره موضوعاتی سخن میگوید که از قضا دین خاتمِ جامعِ کامل باید در آن حوزه سخن گفته باشد و سخن نیز گفته است! اما در ادبیات الهیاتی امروز استفاده از روش قرآنی و یا حدیثی بسیار کمرنگ و کم رونق است و حتی متفکرین بزرگ معاصر مانند حضرت آیتالله خامنهای علت بی ارتباطی بین مفاهیم دینی با عینیت جامعه را همین دوری از منابع اصیل و پناهبردن به فلسفه در حوزهی تبیین و توصیف اعتقادات میدانند: سرگرم شدیم به استدلالات خشکِ بیروحِ بیاثرِ بیمسئولیت در زمینه توحید. چه بحثهای فلسفیِ بیاثر و خشک. ببینید چقدر درباره توحید بحث کردند متکلمین و چقدر این بحثها در تشکیل و ایجاد یک جامعه توحیدی بیاثر بود. اگر چنانچه درباره یک مسألهای که مربوط با زندگی است صد سال بحث شود مگر ممکن است بعد از صد سال در زندگی یک اثری نبخشد، صدها سال به صورت خشک، به صورت فریبنده از لحاظ ظاهر و بیمغزِ از نظر باطن، به صورت مجرد، فارغ، فارغِ از ارتباطاتِ با دنیای واقعیت و خارج، بحث کردن، اما الآن که ما برای بنای یک زندگیِ نو میخواهیم از توحید مدد بگیریم، وقتی نگاه میکنیم به آن بحثها میبینیم هیچ ارتباطی ندارد…آن همه بحثها آن دور و تسلسل و آن حرفها و خُب حالا از این توحید ما میخواهیم برای دنیای خارج استفاده کنیم، چه داریم؟!! در حالی که اگر به قرآن برمیگشتیم، اگر توحید را از قرآن میخواستیم، قرآن ابعاد و رویهها و اندامهای مختلف این پیکر و این هیکل را، این بنای توحید را در ضمن صدها آیه با بهترین بیان، با رساترین شیوهها بیان کرده است. ( طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن ص228)
و در مقدمه کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن این دوری از منابع اصیل را از آفات جدی طرح بحث های دینی میدانند: قرآن – سند قاطع و تردیدناپذیر اسلام – در بیشترین موارد، سهمی در روشنگری و راهگشایی نیافته و به جای ،آن دقتها و تعمقات شبه عقلی یا روایات و منقولات ظنی و گاه با اعتباری بیشتر – میداندار و مسئول شناخته شده است… (ص33 الی34)
اساسا علمی که خود، جهان را اثبات میکند و خدای این جهان توصیف میکند و به پرسش معرفت بشر پاسخ میدهد و نبوت انبیاء را توضیح میدهد و در مقام عمل خودش سیاست و اخلاق و تدبیر منزل و تجویز عملی دارد، یک دین است و این حرفی است که فیلسوفان به زبان نمیآورند اما در عمل آن را جاری میسازند. آخر با این فلسفه که همه کار میکند دیگر چه نیازی به دین وجود دارد؟ دیگر چه نیازی به انبیاء باقی میماند که جناب ارسطو و افلاطون و سقراط به آن پاسخ ندادهاند؟ مگر این که بگویید ابراهیم و موسی و عیسی و محمد برای چند حکم جزئی فرعی فقهی آمدهاند! و تمام حرف های اساسی و تعیین کننده حیات بشر را به فیلسوف واگذار کرده اند. گویا عقل ارث پدری فیلسوفان است و قرآن و انبیاء که فریادشان این است :« هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» و « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ » و « ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» همهی مردم را مجبور میکردند و همهی مردم نیز تعبدا به سخن ایشان تمکین میورزیدند و هیچ نسبتی بین انبیاء و حکمت و خرد و تفکر نبوده! آیتالله خامنهای در قسمتی دیگر از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن به این نکته اشاره میفرمایند که کار انبیاء کاری نیست که فیلسوف بتواند انجام دهد: آیا عقل هایی مثل عقل ارسطو و افلاطون و سقراط توانستند بشر را اداره بکنند؟ افلاطون متفکر بعد از آنی که مینشیند فکر میکند، مشورت میکند، مطالعه میکند، تحقیق میکند، مدینه فاضله ای ترسیم میکند که این مدینه فاضله فقط به درد ذهن و داخل صندوقخانه خودِ جناب افلاطون میخورد به دلیل اینکه یک لحظه در عالم این مدینه فاضله عملی نشد و شما امروز مدینه فاضله افلاطون را که نگاه کنید با ترتیبات دنیای زمان به نظرتان چیز غیر قابل قبول و مسخر ه ای میآید. شما ببینید مکتب های عقلی را و فلسفی را که چطور در مقابل هم صفآرائی میکنند. ببینید که انسانیت تا به یک نقطه ای و مبدائی فراتر و بالاتر و عمیقتر از خرد انسان متصل نباشد، نمیتواند راه به هدایت و سعادت برساند.(ص314)
و در ادامه برای متهم به ضد عقل شدن نشوند به بیان نسبت دین و عقل میپردازند: «او(دین) میآید تا عقل را راهنمایی کند، تا عقل را پرورش بدهد، تا عقل دفن شده را از زیر خروارها خاک بیرون بیاورد، دین که میآید برای کوبیدن عقل نمیآید، برای نسخ کردن عقل و بیرون راندن عقل از زندگی نمیآید، دین میآید برای چی پس؟ برای هدایت عقل، برای دستگیری عقل، عقل هست اما وقتی هوس در کنارش باشد نمیتواند درست قضاوت کند.»
دین با ولایت کامل شده است و ولایت است که با سرپرستی عقل و حس و قوای ادراکی انسان، آنها را شکوفا میکند و حکمت و خرد متناسب با وحی را تولید میکند، چنین مینماید که نسبت دین و عقل نه مکمل که سرپرستی رشد است و دینی که توان اثبات و توصیف و دفاع از خود را نداشته باشد، دینی نیست که غدیر معرفی کرده که دین فیلسوفان است.



