بیان مسأله و ضرورت
در رابطه با مسألهی «هویت» قلمها بسیار نوشتهاند و افواه بسیار گفتهاند. اینکه ایرانی کیست، هویتش چیست، ثابت است یا سیال، مؤلفههایش چیست، از چه زمانی برایش مسأله شده، در عصر جهانی شدن چطور میتواند آن را حفظ کند و قس علی هذا؛ بر کسی پوشیده نیست که پرداختن به همهی این مسائل در جای خود لازم و ضروری است.
اما آنچه که ضرورت بحث از کیستی یا هویت ایرانیان را بیش از پیش ضروری میکند معمایِ بزرگِ زیستن در تاریخ معاصر است. وضعیتی که از حدود ۱۵۰ سال پیش و در مواجهه با دنیای مدرن شروع شده و ساحات گوناگون زندگی ایرانیان را دستخوش تغییر و تلاطم کرده و انسان ایرانی را با موقعیتی متضاد روبرو نموده است. این انسان از طرفی سودای رسیدن به قافلهی تمدن و ترقی بشری از نوع غربیاش را داشته و از سوی دیگر پای در سنت و تعلقات فرهنگیاش دارد. چنین وضعیتی موجبات زیستن در «جهانی بین دو جهان» را برای او رقم زده؛ بهطوری که آشفتگی در نظر و بهم ریختگی در عمل را برای وی به همراه داشته است. در طول یک و نیم قرن اخیر متفکران و صاحب نظران مختلف، بسته به نظام فکری و دستگاه معرفتی خود هر کدام به نحوی برای برون رفت از این وضعیت نسخهای پیچیدهاند. برخی سراپا غربیشدن را تجویز و برخی از لزوم بازگشت به تمدن باشکوه ایران باستان سخن گفتهاند؛ برخی نیز به دنبال جمع بین دین و مدرنیته یا اسلام و غرب بوده اند.
این بلاتکلیفی گفتمانی و ابهام نظری موجب شد که درک انسان ایرانی از خود و از دیگری اش محل پرسش قرار گیرد و چشم انداز آینده او قدری مبهم و تار گردد.
این بلاتکلیفی گفتمانی و ابهام نظری موجب شد که درک انسان ایرانی از خود و از دیگری اش محل پرسش قرار گیرد و چشم انداز آینده او قدری مبهم و تار گردد. با ظهور انقلاب اسلامی ایدهی جدیدی به میدان آمد و افقهای تازهای گشوده شد. انقلاب اسلامی با قراردادن الهیاتِ دینمحور بهعنوان دالِ مرکزی گفتمان خود موفق شد دین را بهعنوان یکی از اصلیترین مؤلفههای هویتی، محور قرار دهد و اقوام مختلف ایرانی را ذیل یک چتر واحد گرد آورد و رؤیای ایرانیان و مسیر رسیدن به آن را در قالب گفتمان تمدن اسلامی پیریزی کند. گفتمانی که، نه از رهگذر غربیشدن و نه بازگشت به تمدن ایران باستان بلکه از طریق رجوع به دین و بازگشت به فطرت توحیدی مسیر رشد دنیوی و سعادت اخروی را ترسیم میکرد.
آیا وقت آن نرسیده که برای دستیابی به روایتی دقیق و برداشتی صحیح از وضعیت گذشته، حال و آینده، شاخصهای بومی متناسب با هویت تاریخی و همسنخ با ایده آل پیش رو ترسیم شود؟
اکنون با گذشت بیش از چهار دهه از عمر این انقلاب، متفکران و صاحب نظران با «سنجه ها و شاخصه ای مختلف»، روایتهای گوناگونی از وضعیت کنونی ایرانیان، موفقیتها و ناکامیهایشان ارائه میدهند. برخی آن را در تحقق وعدههایش و در سیر حرکت تاریخی ایرانیان گامی موفق و روبه جلو ارزیابی کرده و برخی ناکام و روبهعقب توصیف میکنند. اما آنچه در این میان مهم است این است که با نظر به کدامین آمار، شاخصها و یا سنجههایی میتوان روایت درستی از وضع موجود و درک صحیحی از الگوی مطلوب داشت؟ اگر تحقق تمدن اسلامی رؤیای ایرانیان و همان آرمانشهر سازگار با عناصر هویتی آنان است آیا وقت آن نرسیده که برای دستیابی به روایتی دقیق و برداشتی صحیح از وضعیت گذشته، حال و آینده، شاخصه ای بومی متناسب با هویت تاریخی و همسنخ با ایده آل پیش رو ترسیم شود؟ عدم دستیابی به این مهم عرصه را برای تشتت آرا وتعدد خوانشها وقرائتهای نظری و درنتیجه نابسامانی عملی فراهم میکند و موجب میشود هر کسی با ملاک و معیار خودش توصیفی از وضع فعلی و راهبردی برای خروج از آن داشته باشد. تلاش برای رسیدن به معیارهایی متناسب با زیست تاریخی-فرهنگی ایرانیان بالاخص هویت اسلامی- ایرانی پس از انقلاب سبب میشود تصویر درستی از شرایط موجود و چشمانداز دقیقی از آینده مطلوب داشته باشیم.
به هر تقدیر به نظر می رسد ما امروز هر سو که بخواهیم برویم و به هر چه که بخواهیم برسیم باید از موقف موقف و موقعیت کنونی که در آن قرار گرفتهایم، شروع کنیم. باید از خود و کیستی خود و گذشته و آینده خود پرسش کنیم. شاید اکنون و پس از گذشت این تاریخ پر فراز و نشیب 150 ساله و مخصوصا تجربهی زیستهی چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، بیش از هر زمان دیگری نیاز به بازخوانی خویش و خودآگاهی ملی داریم. بدیهی است که هیچ اجتماع یا تمدن بشری بدون داشتن تصویر درستی از خود، امکان شکلگیری ندارد، چه رسد به اینکه موفق شود انسجام اجتماعی خویش را حفظ، مشکلاتش را شناسایی و برنامهریزی صحیحی برای حل و فصل آنها داشته باشد. ما برای اینکه درک درستی از وضعیت کنونی کشور، مسائل و مشکلاتش داشته باشیم باید بدانیم ایران چه بوده، چه هست و چه میخواهد باشد. به عبارت دیگر تنها از رهگذر فهم عمیق و به دور از پیشفرضهای سلیقهای از کیستی ایرانیان، آرمانها و آرزوهایشان است که می توان تصویر صحیحی از شرایط امروز ایران داشت، مشکلاتش را شناخت، به چرایی بودن آنها فکر کرد و به چگونگی برطرف شدنشان اندیشید؛ هم چنانکه برای فهمِ ادراک عمومی جامعه از خود باید دریابیم مردم در طلب چه هستند و رویشان به کدامین سوست، چرا که هر کس در طلب چیزی است که با آن دارای سنخیت و همآهنگی است.





