دفتر مطالعات نگاه(نهادگفتمان آینده )

سرزمین میانه؛ گره تمدنی منازعه

برای سرنوشت
دکتر مهدیزاده نخست به سیطره روایت اقتصادی بر تحلیل‌های سیاسی در ایران می‌تازد. او می‌گوید:با آغاز پروژه تحریم و جنگ اقتصادی در غرب، بسیاری از تحلیل‌ها در ایران اقتصادی شد…خصوصاً از سوی مهندسین و فارغ‌التحصیلان رشته‌های فنی که فعالان غالب اقتصاد ایران هستند، بر تحلیل میدان سیاست سایه انداخت. نتیجه‌اش، نوعی ساده‌سازی و تقلیل امور پیچیده، مثل جنگ و امنیت..

سلام علیکم خدمت شما آقای مهدی‌زاده و سلام عرض می‌کنم خدمت همه بینندگانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند.

جناب آقای مهدی‌زاده، اکنون در میانه نبردی هستیم که بسیاری از آن به عنوان یک نبرد سرنوشت‌ساز یاد می‌کنند؛ نبردی که آتش‌بسی موقت برای آن رقم خورده است. این آتش‌بس، چنان‌که نقل می‌شود، بسته به شرایط و نیاز دشمن و طرف متخاصم انجام شده و مسئولین ما نیز نهایتاً با آن موافقت کرده‌اند. با این حال، به نظر می‌رسد سرنوشت این نبرد و پیامدهای آن هم بر ملت ما، هم منطقه و حتی نظم آینده جهان تأثیر خواهد داشت.

تحلیلگران بسیاری درباره زمینه‌ها و علل این نبرد و پیامدهای آن سخن گفته‌اند. یکی از مسائل مطرح، این است که آیا امکان پرهیز از این جنگ یا کاهش هزینه‌های آن وجود داشت یا خیر؟ یا اینکه اساساً نظام اسلامی و انقلاب اسلامی چه سهمی در به وجود آمدن این رویداد داشته‌اند؟ آیا ما با اقدام به تهدید منافع اسرائیل، خود به نوعی مسبب بوده‌ایم؟ این‌ها سؤالاتی است که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده است. مشتاقم از هر منظری که صلاح می‌دانید، چه درباره علل و ضرورت شکل‌گیری نبرد و چه درباره پیامدها و سناریوهای پیش رو برای ما توضیح بفرمایید.

محورهای اصلی بحث: نقد تقلیل‌گرایی اقتصادی و دیپلماتیک

خیلی ممنون از شما و دوستان خوب مدرسه نگاه؛ امید دارم نکاتی که عرض می‌کنم مفید واقع شود.

در طول سی و چند سال گذشته، آرامشی نسبی در ایران برقرار بود و نبردها عمدتاً جنبه امنیتی یا سیاسی داشتند. حالا که موجی از جنگ مجدداً دامن‌گیر منطقه ما شده، بدیهی است که گروه‌ها و جریان‌های مختلف خود را در تحلیل این واقعه محق می‌دانند.

در حدود پانزده سال اخیر، از زمانی که پروژه جنگ اقتصادی با ایران در غرب مشروعیت پیدا کرد، زاویه دید اقتصادی به زاویه غالب در تحلیل تبدیل شد. اکنون بسیاری از رسانه‌های اقتصادی، به پشتوانه دنبال‌کنندگان و تیراژ بالا، خود را صحنه‌گردان روایت‌ها می‌دانند و تصور می‌کنند هر مسأله‌ای باید با نگاه اقتصادی تفسیر شود. اخیراً نیز دوباره بحث‌هایی مثل اینکه «جهان پر از ظالم است و ما توان مقابله با همه را نداریم» یا «کسی که با معضل ناترازی دست و پنجه نرم می‌کند، توان ورود به میدان جنگ را ندارد» از سوی اقتصاددانان و تحلیلگران فنی مطرح می‌شود.

اشکال این رویکرد آن است که اقتصاد ایران به دست فارغ‌التحصیلان فنی، مهندسان و ریاضی‌دانان افتاده و رویکردی مکانیکی بر آن حاکم شده است؛ حال آنکه بسیاری از مسائل، ماهیتی عمیق در علوم انسانی دارند که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند. از نظر من، این نگاه، در این شرایط، بسیار محدود و “شات بسته” است و ذهن جامعه باید خود را از حصار این روایت رها کند.

دیپلماسی و رویکردهای فرعی در تحلیل سیاست

زاویه دوم، نگاه بر اساس نقطه عطفی همچون وستفالی است؛ جایی که پس از جنگ‌های طولانی اروپا، سیاستمداران تصمیم گرفتند منافع را بدون نیاز به نبرد، از طریق درک متقابل تضمین کنند. دیپلماسی، که در اصل یک تکنیک در دانش سیاست است، در ایران نیز نقش خود را همواره ایفا کرده؛ مذاکره‌گران حرفه‌ای که کارشان بالانس منافع در هر منازعه‌ای است.

از روزگار گروگان‌گیری تا قطعنامه، تا برجام و امروز، همواره این دسته برای خود ساختاری داشته‌اند و تقریباً وزارت خارجه ایران ملک این رویکرد شده است. اما به باور من، زمان‌هایی که جنگ آغاز می‌شود، این رویکرد باید به عنوان مکمل باشد، نه رویکرد غالب. دیپلماسی برای مدیریت لحظات تنش مفید است، اما کافی نیست.

اصولی که می‌گویند باید در همه بحران‌ها مذاکره را محور قرارداد، به نظرم پاسخگوی عمق تحولات کنونی نیستند و صرفاً مدعی‌اند که چون مذاکرات قبلی خوب نبوده، ما ناگزیر به جنگ شده‌ایم. این تلقی نیز، دیدگاهی کافی برای فهم درست میدان جنگ امروز به دست نمی‌دهد.

نگاه کلان‌تر: تغییر هندسه قدرت جهانی و بازگشت چین

اما آیا زاویه دید بلندتری وجود ندارد؟ به نظرم اکنون یک نگرش لایه چهارم مطرح است که بایستی به آن پرداخته شود.

یکی از مهم‌ترین نکات، همان سخنان آقای ونس، معاون اول ترامپ است که می‌گوید ایده بازار آزاد و اقتصاد جهانی، پروژه‌ای غربی برای حفظ مرکزیت اروپا و آمریکا بود؛ اما کشورهای دیگر، به‌ویژه چین، به مرحله نوآوری رسیدند و این نظم را به چالش کشیدند. حالا آمریکا برای بقا، به اقتصاد ملی برگشته؛ جنگ تعرفه‌ها نمونه‌ای از این سیاست است تا درآمد دولت و توان ملی را افزایش داده و آمریکایی‌ها را از خرید و مصرف بی‌رویه بازدارد و تولید داخلی را تقویت کند. پشت صحنه این رفتار اقتصادی اما، بازگشت تدریجی چین به همان جایگاه تاریخی قطب تولید جهان است؛ هزاره‌ها چین نقطه تلاقی جمعیت و تولید بوده و غرب با توسل به استعمار، به تدریج قطب تولید را از شرق به اروپا منتقل کرد و چین را به فقر و عقب‌ماندگی کشاند؛ اما حالا شاهد بازگشت او هستیم و این تحول برای غرب ساده نیست.

سرزمین میانه؛ گره‌گاه تمدنی و کانون دعوای قدرت‌ها

تا پیش از مدرن‌شدن غرب، ژئوپلیتیک، تمدن و تجارت در منطقه‌ای موسوم به «سرزمین پنج دریا» متمرکز بود: بین خزر تا مدیترانه و خلیج فارس و سیاه و سرخ. این منطقه همیشه کریدور ارتباطی و فرهنگی بین شرق و غرب و جنوب و شمال بوده‌است و مرکز مدیریت علم، دین و فرهنگ، همین‌جا است؛ ایران و سرزمین‌های پیرامونی آن در غرب آسیا. نقطه‌ای که اسطوره‌ها و داستان‌ها همواره از آن به عنوان ناف جهان و سرزمین میانه یاد می‌کنند.

با قدرت‌گیری اروپا و استعمار، این صفحه افقی تمدن «عمود» شد و مرکز ثقل از شرق به غرب منتقل گردید. استعمار به‌ویژه با محوریت انگلستان، با خلق ساختارهای مصنوعی در تولید، پول، علم و حکومت، جهان را برای یک نظم جدید آماده ساخت که هیچ چیزش طبیعی نبود، اگرچه مدعی کشف طبیعت و نچرالیسم هم بودند. حالا با احیای نقش چین و برخی گره‌گاه‌های تاریخی، امکان برهم خوردن و بازگشت صفحه تمدنی مطرح است.

جایگاه آمریکا و بحران تداوم هژمونی

پس از جنگ جهانی دوم که اروپا تضعیف شد، آمریکا، با بهره‌برداری از موقعیت جغرافیایی و منابع خود، تلاشی برای مدیریت جهانی کرد؛ اما حالا دیگر توازن برقرار نیست. بدهی عظیم و مشکلات اقلیمی، آمریکا را در آستانه افولی بالقوه قرار داده و سرمایه‌داری بی‌وطن، غرب را نیز وارد بحران هویت کرده است. همزمان مناطق کلیدی جهان دوباره اهمیت می‌یابند.

در این شرایط، غرب همچنان می‌کوشد «سرزمین میانه» را کنترل کند. نماد این کنترل نیز موجودیتی استثنایی به نام اسرائیل است: یک پروژه کاملاً استعماری، ساخته برای حفاظت از منافع غرب و اعمال فشار بر منطقه. استعاره «سگ هار» یا «غده سرطانی»، در اینجا کاربرد دارد: قدرتی بیگانه که بی‌رحمانه بر میزبان خود می‌تازد و خود را حامل یک «سرزمین موعود» می‌داند؛ سرزمینی که جغرافیای آن، همین منطقه کلیدی غرب آسیا را در بر می‌گیرد.

“هم‌سرنوشتی”؛ فراتر از مرزهای ناسیونالیسم

اگر قرار باشد این منطقه، که ایران نیز جزئی جدایی‌ناپذیر از آن است، هم‌سرنوشت تلقی شود، لازم نیست مرزهای سیاسی موجود را نادیده بگیریم. آنچه مهم است، درک این هم‌سرنوشتی است؛ مفهومی که شهید سلیمانی بر آن تأکید داشت و پایه و اساس محور مقاومت را شکل داد. این هم‌سرنوشتی، فراتر از ملیت‌ها و ایده‌های تجزیه‌طلبانه مانند “کردستان بزرگ” است که صرفاً جغرافیایی خفه و قابل سوءاستفاده است.

ملت‌های منطقه، از کرد و بلوچ تا دیگر مردمان، وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند، هویت و قدرت واقعی خود را بازمی‌یابند؛ اما وقتی صرفاً بر اساس مرزهای جغرافیایی محدود، هویت مستقل تعریف کنند، به راحتی مورد استعمار و بهره‌کشی قرار می‌گیرند.

در واقع، ناسیونالیسم‌های جغرافیایی، چه در ایران و چه در کل منطقه، ما را از درک هویت واقعی‌مان بازمی‌دارند. کل منطقه ما، «دارالاسلام» و «سرزمین میانه» است که از بیرون، چه با نام “خاورمیانه” یا “سنتکام”، یکپارچه دیده می‌شود. این هم‌سرنوشتی، نقطه کلیدی وحدت ماست؛ یگانگی که می‌تواند در برابر تلاش غرب برای ایجاد یک نظم جهانی متمرکز و احتمالاً خشن، مقاومت کند.

 

0
0
0
0
0
0
0

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *