نویسنده : محمد نیکزاد
بدون شک دو قرن اخیر را میتوان فصلِ “بیداری” امت اسلام دانست. عصری که ظهور و بروزش با خیزش و نوسازی و مبارزه بر ضد استبداد و استعمار گره خورده است. از فتوای جهاد بر ضد متجازوان روس گرفته تا فتوای مرحوم میرزای شیرازی بر ضد استثمار انگلیس و هجرت و مبارزه سید جمال تا اعدام سید قطب و مشروطه و انقلاب اسلامی، همه و همه شاهدی بر این مدعا هستند که این فصل، فصل نهضت و بیداری است. این عصر شروع شناخت ما غرب است، غربی که تا دیروز و بعد از شکست صلیبیون آن چنان در نظر ما تحقیر شده بود که اگر نماینده پادشاهی بریتانیا وارد کاخ شاه طهماسب میشد، قدمگاهش را آب میکشیدیم؛ امروز اما رقیبی جدی تلقی میشود، و این جدی تلقی شدن به حدی است که در نظر آگاهان و متفکران مسلمان، “دیگری” جهان اسلام از دوگانه شیعه_سنی و صفوی_ عثمانی به دو گانهی اسلام و غرب مدرن و حتی ادیان و غرب مدرن بدل میگردد. در رهگذر این تغییر و جدال بزرگ، ایدهها و نظریات مختلفی در باب نوسازی و اصلاح جهان اسلام ایجاد گشت و بر پایه این ایدهها خیزش ها و انقلابات متعددی روی داد که شاید جز انقلاب اسلامی سال 57، اکثر این خیزشها راه به جایی نبرد و چنان در سیطره غرب هضم و استحاله شد که گویا از ابتدا این “رویداد” هیچ ارتباطی با دین و اسلام ندارد. مشروطهی آزادی خواهان اسیر رضاخان مستبد و خیزش ملیگرایان منجر به محمدرضای ضد وطن میگردد و تلاش های اخوان و سید قطب در نهایت به دست انورسادات میافتدو این شکست های پی در پی دقیقا نقطهی سوال ماست. چرا اینان با مبدا و هدف اسلامی به کفرستان رسیدند؟
پاسخهای گوناگونی در برابر این پرسش مطرح شده است، اولین و یا درخور ترین پاسخ به این سوال چالشی را مرحوم میرزای نائینی که از پیشروان نهضت مشروطه بوده است در تنبیه الامه مطرح کردهاند. میرزا علت ناکامی جهان اسلام را استبداد، و علت پایایی این استبداد و باقی ماندن استبداد و شکست مبارزات بر ضد اینان را، “جهالت ملت” و “استبداد دینی” میداند: آن قوای ملعونه( استبداد دینی) که بعد از جهالت ملت از همه اعظم و علاجش هم به واسطه رسوخش در قلوب و از لوازم دیانت محسوب بودن، از همه اصعب و در حدود امتناع است؛ همان شعبه استبداد دینی است که اجمالا در مقدمه مبیّن و حقیقتش را دانستی که عبارت از ارادت خودسرانه است…
عین صاد اما مشکل را در جایی دیگر میداند و مارا به نقطهای میبرد که کمتر به آن توجه کردهایم و آن “مسیر” است.
سوال مهم او این است که آیا اسلام با هر مسیری به مقصد خویش میرسد؟ آیا برای دینی شدن فقط مبدا و هدف اسلامی کفایت میکند؟ آیا اسلام با پای خودش به مقصد میرسد یا اینکه سوار بر مرکب دیگران به مقصود و مطلوب خویش میرسد؟ جواب عین صاد یک کلمه است: هرگز!
او در کتاب “اندیشهی من” جواب این سوال را به طور تفصیلی ارائه میکند: « در زمستان سال 1350مقالهای از سید قطب مشغولم کرده بود، مقالهای بود پر از شعار و سرشار از رجزخوانیها و از خودگوییها، از اسلام و آنچه داشته و از غرب و آنچه دارد…. مشتاق و هراسناک بودم! هراسناک از این باری که سید و دیگران به دوش گرفتهاند بدون اینکه پایی بسازند، و مشتاق بر اینکه پایی بیابم. من میدیدم که از زمان سید جمال تا به امروز که به اصطلاح دورهی بیداری ما بوده، ما همیشه هدف داشتهایم اما راه و طرح و پایش از دیگران بوده و در نتیجه برداشت و منافعش هم از آن ها. ما به راه و طرح و به پا فکر نکرده بودیم. به هدف بسیار اما به نقشهای که مارا برساند هیچگاه!… ما حداکثر با آنها ائتلاف کردهایم و به آن ها تکیه کردهایم، درست همان کاری که قرآن از ان نهی کرده است: «وَلَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ» و من این آتش گرفتن و سوختن را بارها میتوانستم ببینم. در عرض یک قرن بیش از چندبار سوختن؛ از سوختن حکومت عثمانی و تجزیهی آن، سوختن ایران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطیت و سوختن در تمام سرزمین های به اصطلاح اسلامی و سوختن در جنگ خاورمیانه… من میدیدم برای ساختن مبارز هم بر دشمن تکیه داریم… آنها میتوانند برای ساخت یک کمونیست و یک فدایی از دردها و رنجها شروع کنند اما ما نمیتوانیم چون حتی در زمینهی رفاه هم باید مبارزه کنیم… من میدیدم که برای تهیه نیرو هم بر دشمن تکیه داریم و از آنها حرف میشنویم در حالی که به تعبیر قرآن این اطاعت و حرف شنوی چیزی جز عقبگرد نیست.»
گمان میکنم هیچوقت این درد را درست ندیدهایم، مسیر همیشه برای ما بی اهمیت بوده، با یک روایت: «اطلبوا العلم ولو بالصین » که فقها به شک بین سه و چهار فتوا نمیدهند، تمام تکنولوژی را تطهیر میکنیم. استعاره “چاقو” برای مدرنیته شاید تبلور مضحکانه همین نگاه است که مسیر “خنثی” است و بستگی دارد در دست چه کسی باشد، در دست من موحد یا در دست دیگری ملحد!
اگر ادعای جامعیت اسلام را داریم که داریم باید بپذریم اسلام تنها با پای خویش به مقصد خود میرسد و همان دستگاه استنباطی که هدف و مبدا دین را استنباط میکند موظف است مسییر اسلام را نیز استنباط کند، چون التقاط در هر ساحتی چیزی جز خسارت و سوختن و عقب گرد نیست: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ».



