دفتر مطالعات نگاه(نهادگفتمان آینده )

بنیان های جامعه ایران الهیاتی است و رقیب آن مدرنیته است نه سکولاریسم

امروزه به نظر میرسد با فراگیری انواع محصولات علمی_فرهنگی و توسعه انواع ابزارهای ارتباطی، آگاهی عمومی جامعه در طیف وسیعی از موضوعات گسترش یافته است. در نتیجه پرونده الهیات، تمرکزِ رصد و پایش های خود را در حوزه مصارف فرهنگی و علائق عمومی جامعه ایران گذاشته است تا از این طریق بتواند چالش ها و ظرفیت های موجود در رسانه ها، محصولات علمی_فرهنگی و ابزارهای ارتباطی را باز یافته و به فکر طرحی نو برای الهیات در جامعه معاصر امروزی ایران باشد.

چالش میان قرائت رسمی از دین و سبک زندگی نسل جدید را چگونه ارزیابی می کنید؟

دفتر مطالعات: به نظر می رسد ما در حوزه عقائد یا باورهای الهیاتی ما دستخوش تغییرات جدی نشده ایم اما رفتارها و اخلاق دینی مردم دستخوش تغییرات جدی شده است همچون نماز خواندن مردم، روزه گرفتن و حجاب آنها. نتیجتا می توان به این نقطه رسید که دین مردم به سمت شخصی شدن حرکت کرده است و مقبولیت آن قرائت رسمی از دین و دین داری کاهش یافته است. اتفاقات 1401 و تحلیل هایی که پیرامون آن بود نشان داد که قصه، قصه ای فرهنگی است که حکایت از تغییر سبک زندگی مردم دارد. به نظر می رسد تجربۀ زیستۀ مردمان ایران در دو دهه اخیر، تأثیرات جدی ای در باورها و انگاره های الهیاتی آنها داشته است.

گویا شما نیز جامعه دیجیتالی ایرانیان یا پدیدار اجتماعی آنها در رسانه اجتماعی مسأله تان است به این معنا که جامعه ایرانی چگونه خودش را در رسانه اجتماعی بازنمایی می کند. طبیعتا او در رسانه زیستی دارد، متناسب با آن در خودش فرآوری می شود و مجددا بازنمایی دیگری در فضای مجازی دارد.

همه این صحبت هایی که درباره نسل z می شود، ما را به اینجا می رساند که مسئله الهیات و باورهای الهیاتی، دیگر با آن فرم قدیمی که بگوییم دانش های جدیدی که در آن خدا وجود ندارد باعث شده جامعه دانشجویی ما از دین فاصله می گیرد، کارگشا نیست هرچند موثر است اما فرهنگ عمومی مردم متأثر از امور دیگری است و ما قصد داریم آن امور را پیگیری کنیم.

پیروزی جامعه ایران در آن است که کسی نتوانسته است آنرا به خوبی بشناسد

من طرحی دربارۀ جامعه ایران دارم که در حال تکمیل است. هنگامی که دربارۀ جامعه ایران صحبت می کنیم باید بگوییم جامعه ایران چیست بدان معنا که بر چه پایه ای استوار شده است. اگر جامعه ایران را به عنوان پدیداری که زنده است بپذیریم، باید از آن بپرسیم که بر چه استوار هستی و از کجا آمده ای که به چنین موجودیتی تبدیل شده ای؟ پاسخ این سوال در توان جامعه شناسی یا علوم اجتماعیِ مرسوم نیست چراکه جنس چنین سوالاتی معمولا هستی شناختی و متافیزیکی است. کسانی چون دکتر آزاد، جلایی پور و فیاض که برای جامعه ایران تعریف داده و نظریه ساخته اند، مواجهه ای مرسوم در جامعه شناسی داشته اند اما به نظر می رسد که پیروزی جامعه ایران آن بوده که هنوز کسی نتوانسته است آنرا به خوبی و دقت بشناسد، چه برسد که بخواهد انگاره های الهیاتی آنرا بگوید چراکه اگر جامعه ایران را به خوبی شناخت، به خوبی نیز میشد آنرا کنترل کرد و آنرا رو به نابودی برد و چنین اتفاقی نیفتاده است.

ارکان جامعه ایران

جامعه ایران را من بر سه پایه استوار می دانم که این پایه ها در تعامل با یکدیگر هستند و تمام نهادهای اجتماعی، نیروهای سیاسی و هرکدام از جریانات فرهنگی ای که در طول تاریخ جامعه ایران وجود دارد از این سه پایه نشأت گرفته است:

  1. ایران
  2. شیعه
  3. زبان فارسی

وقتی از این سه پایه صحبت می کنیم، به ایده اشاره نداریم چراکه اینها محقق شده اند و آنها را به عنوان یک واقعیت خارج از خودمان مشاهده می کنیم. از طرف دیگر مفهوم آنها را هم در نظر نداریم زیرا مفهوم دستگاه های نظری حضور ندارد یا اینکه نظریه پردازها این مفاهیم را برساخت نکرده اند. اینها به عنوان کنش و رفتار در جهان خارج اتفاقا می افتند. در بهترین حالت اگر بخواهیم با این سه بنیاد مواجه شویم، می توانیم از آنها به عنوان افق یا منظر یاد کنیم. یعنی جامعه ایران را از سه افق و منظر تشکیل یافته بدانیم که همواره با یکدگیر در تعامل هستند. در چنین بحثی عملا زیرآب سکولاریسم یا وجوه دینیِ جامعه ایران خورده است چراکه جامعه ایران را به عنوان پدیداری مطرح می کنیم که یکی از بنیادها و سرآغازهای آن، تشیّع است. تشیع به عنوان یک هسته دینی_الهیاتی. در ادامه توضیح خواهم داد که هر سه تعبیر، دینی_الهیاتی هستند و در چنین جامعه ای اساسا نمی توان دربارۀ کاهش دین داری یا سکولارشدن یا دین گریزی مردمش صحبت کنیم چراکه بنیاد چنین جامعه ای در مفاهیمی است که مستقیم یا غیرمستقیم الهیاتی هستند.

1. تشیع و مفهوم امامت و ولایت

1.1. مفهوم ولایت پیش و پس از اسلام همواره همراه ایرانیان

درک ما از تشیع ناظر به هسته سخت و دال مرکزی ای است که امامت و ولایت نام دارد و امامت در اندیشه ایرانِ پیش و پس از اسلام وجود داشته است. یعنی تاریخ دین داری مردم ایران نشان می دهد که آنها همواره به توحید، وجود مجموعه ای از نیروهای خیر و شر اعتقاد داشتند و برای ساختن زندگی در این جهان، به این می اندیشیدند که برای زندگی در این جهان باید یک امام و راهبری داشته باشند. تفاوت امامت و ولایت نیز صرفا در این بوده است که امام اهل اشارت بوده یعنی امام چه در رأس حکومت باشد و چه در آن حضور نداشته باشد کسی بوده است که اشاره می کرده اما ولیّ کسی بوده که مقام این جهانیِ امام را داشته است، یعنی اهل اشارت و بشارت بوده است. بشارت به آینده ای که هنوز نیامده است. این بشارت به آینده ای که هنوز نیامده است برای ایرانیان پیش و پس از اسلام وجود داشته است هرچند تشیع این مفهوم را بیشتر در خودش پرورش می دهد. ولایت همچنین این امکان را به ایرانیان میداده است که نسبت میان این جهان و آن جهان را نیز برقرار سازند یعنی ولیّ هم در این دنیا ولایت دارد و هم در دنیاهای دیگری چون آخرت ولایتش برقرار است.

بنابراین شیعه نه تنها در این دنیا قائل به امامی است که مفهومی تماما الهیاتی_اعتقادی_کلامی و فقهی است و این در پیش و پس از اسلام است، بلکه با همین مفهوم امامت و ولایت به جهان های دیگر پل می زند و برای زندگی اش استراتژی دارد و آن این است که اشارت و بشارت امام را دریافت کند و به کار ببرد.

اگر پژوهشی شبیه به پژوهش های جامعه شناسی شناخت انجام دهیم، توجیه این حرف بسیار ساده است که چرا ایرانیان سنی یا زیدی نشدند و یا چرا اسماعیلی نماندند؟ ظرفیت های پذیرش تشیع در پیش از اسلام است که وجود دارد. اینکه ایرانیان ارتباط ساده تری با گاتاها، بخش هایی از اوستا و یسناها و مندهش و حتی مانویت و میتراییسم برقرار می کردند و اساسا اندیشه های پیشا زرتشتی گری و پس از آن، درون ماندگار می شود در ایران پس از ورود اسلام. نه تنها تشیع با اینها مشکلی نداشته بلکه از ظرفیت های آن نیز استفاده می کرده است. تعابیر من می تواند مخالفانی داشته باشد و مخالفت های آنان احتمالا در این است که مرا به نگاهی تقلیلی به جامعه ایران متهم می سازند که اقلیت های مذهبی را نمی بینند و یا اینکه مرا به نوعی از فاشیسم دینی و شیعی متهم سازند و یا حتی مرا به خوانشی نه ارتدوکس که هرتدوکس از اسلام است متهم کنند. من همه اینها را می پذیریم و برای رد آنها با او به محاجه نمی پردازم. موضوع این است که تشیع یک خوانش غیراصلی در جهان اسلام بوده، کما اینکه ایرانیان و زبان فارسی هم جریان غیراصلی بودند در زمینه های خودشان که این پذیرش علت شیعه شدن ایرانیان را برای ما ساده تر می کند.

افق تشیع برای جامعه ایران منتهی می شود به ساختن نهادهایی سیاسی_اجتماعی مثل کلام و نهاد دین و روحانیت. وقتی نهاد دین را یکی از نهادهای جامعه ایران می شماریم به خطا رفته ایم چراکه این شکل بسیار ظاهری ای از جامعه ایران است. پشت این ماجرا باید افقی که در این جامعه وجود دارد را ببینیم که در این افق، مسئله سنی یا شیعه بودن متفکران ما نیست. در این مسأله عطار نیشابوری، سعدی، مولوی و نظامی که هرکدام را ممکن است با روایت هایی تشیع 12 امامی را نپذیرفته باشند هم در همین افق تشیع قرار می گیرند چراکه در حال تقویت همان افق هستند و حرف های آنها را می زنند.

2. زبان فارسی

2.1. زبان فارسی ما ایرانیان زبانی تماما الهیاتی است

چرا ما ایرانیان برخلاف کشورهای دیگر جهان اسلام در 200 سال نخستی که اسلام گسترش می یابد، دچار تغییر زبان نمی شویم؟ مثلا شمال آفریقا که زبان خودش را داشت اکنون عربی صحبت میکند، کشورهای همسایه ما زبان خودشان را داشتند که به عربی تغییر کرد اما ایرانیان زبانشان فارسی می ماند. اینجاست که باید به دو نکته اشاره کرد:

الف) زبان فارسی قدرتی دارد که هر نیروی خارجی ای را دفع و یا درون خودش هضم می کند و میراث دار این قدرت هم ادبیات فارسی است و بحث زمانی جالب می شود که بدانیم ادبیات فارسی ما ادبیاتی الهیاتی است. یعنی پیش از اسلام تقریبا تمام متون ادبیات داستانی ما الهیاتی است، از ارداویراف‌نامه گرفته تا متون زرتشی گری که در ادوار مختلف ایران باستان ساخته شده است همگی متن مقدس محسوب می شوند. پس از اسلام نیز تمام متون ادبیات فارسیِ ما که میراث دار زبان فارسی هستند، متونی هستند که دائما درباره خدا و دین و پیغمبر و مضامین الهیاتی صحبت می کنند. این زبان فارسی که خودش را به واسطه ادبیات فارسی گسترش می دهد، یک زبان الهیاتی است.

ب) زبان فارسی به عنوان سازنده بنیادهای جامعه ایرانی، دائما به دو جهان اشاره دارد و همواره برای ما دو جهان می سازد. در این اشعار راه و روش زندگی و توصیف زندگی در این جهان برای رسیدن به سعادت در هر دو جهان چیزی است که بخشی از اشعار خیام، گلستان سعدی و مثنوی به آن می پردازند. در واقع در این متون، آن سلوک الهیاتی_معنوی لازم برای رسیدن به رستگاری در هر دو جهان مطرح می شود. اینجاست که خود این زبان کاملا الهیاتی است.

ممکن است برخی ایراد بگیرند که ادبیات فارسی از نظر جغرافیایی و از نظر مضمونی و بلاغی ادبیاتی پراکنده دارد اما موضوع این است که در عین این تکثرات، از یک افق است که صحبت می کند. یعنی شما در برابر یک منظره ایستاده اید و تکثرات در این است که شما از آن افق به کجا نگاه کرده و تمرکز می کنید اما افق یک چیز است: دو جهانی بودن.

در زبان فارسی هم مشکلی با سکولاریسم وجود ندارد، در زبان فارسی دائما به دو جهان اشاره می شود و راه و روش زندگی در آنها مطرح می شود. بنابراین زبان فارسی لابشرط از سکولاریسم است. اگر پروژه آخوندزاده و تغییر الفبا در 200 سال گذشته اتفاق می افتاد، می توانستیم بگوییم ارتباط ما قطع شده و چیزی از نگرش زبانیِ ما به فضای معنوی مان وجود ندارد اما خوشبختانه برای ما چنین نشده است، برخلاف ترکیه یا برخی کشورهای اسلامی دیگر. همچنین بود در دوره دهخدا که قصد حذف کلمات عربی را داشتند، اینجاست که کنشی مثل کنش دهخدا که ارتباطی با دین ندارد هم الهیاتی میشود، هرچند سکولارها او را برای خودشان تصرف می کنند.

حتی  آدمی مثل فروغی که چهره سفیدی نیست در تاریخ سیاسی ایران، فهمیده است که ظرفیت زبان فارسی کجاست و در دوره خانه نشینی اش به تصحیح آثار می پردازد. یعنی او هم می داند که اگر قرار است در برابر نیروهایی که به جامعه ایران هجوم می آورند بایستیم، یک راهش زبان فارسی است. در این بحث، آدم هایی مثل مهرداد بهار، شاهرخ مسکوب، ایرج افشار و آدم های ادبیات فارسیِ تاریخ معاصر ایران را هم می توانیم کنشگرانی معرفی کنیم که بخشی از بنیاد جامعه ایران را حفظ می کنند و تقویت می کنند تا کسی نتواند زیرآب آنرا بزند. هرچند شاید این آدمها در رفتار ظاهری شان و در سنجش های مرسوم دین داری، به عنوان دین گریز معرفی میشوند ولی کاری که آنها انجام میدادند اصلا چنین نبود.

3. ایران

3.1. اسلام گرایان سلفی و انکار ایران

ما درباره ایران سوتفاهمی داریم که نمی دانیم با آن چه کنیم. در اینجا اسلام گرایانِ سلفی ای وجود دارند که می توانند تفکیکی ها، اخباری ها یا فقه زده ها باشند، این گروه منکر چیزی به نام ایران هستند و معتقدند ایران یک مفهومی بوده که رضاشاه ساخته است. برخی ها مثل ایران شهری ها می گویند ایران یک ایده بوده و این ایده صرفا خودش را در دوره ساسانی نشان داده است و ما پس از اسلام به خاطر تفوقی که اعراب با دستگاه خلافت بر ما پیدا کردند و به خاطر اسلام آوردنمان آن ایده را از دست داده ایم و اگر احیانا امروز چیزی هم داریم به خاطر آن ایده بوده که برای آن دوره است و باید سراغ آن ایده برویم. این حرف صحیحی نیست چراکه تاریخ ندارد و همچنین تاریخ ایران را نادیده می گیرد و حرفشان مشکل فلسفی نیز دارند. اما بدتر از همه این است که اینها ایران را تقلیل دادند به یک ایده، ایران یک تشکلی دارد. در عین حال این نگاه دو جنبش فرهنگی ایرانی پس از اسلام را نادیده می گیرد. جنبش هایی که در تدارک ساختن یک دولت ایرانی بودند. خیلی عجیب است که ایرانشهری ها درباره دو دوره پس از اسلام حرفی نمی زنند: 1. صوفیه ، 2. شعوبیه. هر دو با دو استراتژی متفاوت اما با هدفی یکسان در حال زمینه چینیِ فرهنگی برای یک اتفاق سیاسی بودند و آن هم تشکیل دولت مستقل در دستگاه خلافت است. اینجاست که مفهوم تشیع برای ما مهم میشود چراکه تشیع هیچگاه زیربار خلافت اموی و عباسی نمیرود و استراتژی خودش را برای کارهای سیاسی اش پیگیری میکند. اما صوفیه و شعوبیه که غالبا اهل سنت یا زندیق هستند که این زندیق پس از اسلام کسانی هستند که گرایش های مانوی دارند. برخی از آنها نیز البته شیعه زیدیه یا 12 امامی هستند. اینها در حال چینش زمینه ای فرهنگی هستند که یک دولت مستقلی بیاید و چون فشار بسیاری بر روی آنهاست نمی توانند از درون این دولت آنرا بیاورند و به همین جهت از طریق فرهنگی به دنبال احیاء آن هستند. اینجاست که آدم هایی مثل خواجه نصیر طوسی و سهروردی و حتی حافظ و صنایعی در حال چینش زمینی هستند که دولت تشکیل شود. بله این حرف منتقدان که می گویند ایران وجود ندارد و در دوره اخیر به وجود آمده درست است به این معنا درست است چون کسی در دوران خلافت جرأت نمیکرده بگوید ما میخواهیم دولت ایرانی تشکیل دهیم. اینرا آقای نامور مطلق هم میگوید که ما به خاطر فشار خلافت بوده که هیچگاه نمی توانستیم از جامعه و دولت ایرانی حرف بزنیم. آل بویه و حمدانیه و دولت های علوی شمال کشور نیز مجبور بودند خلافت را بپذیرند و الا مشروعیت آنها زیر سوال می رفت. اما اولین بار در دوره ایلخانی بود که پس از اسلام درباره دولت ایرانی صحبت کردیم چراکه خلافت در آن زمان وجود نداشت.

3.2. ایران همان است که افقش باشد؛ ناتمامیت

اینجاست که ایران را می توان ذیل یک افقی تعریف کرد و آن تعریف ایران یا جامعه ایران به فرد ایرانی است. اشتباهی که ما کردیم آن بود که گفتیم هرکسی فردگرا است لیبرال است، هرکسی جامعه گرا است سوسیالیست است و ما مسلمانها نیز خانواده گرا هستیم. این همه متن درباره فرد و جامعه در متون مقدس و قرآن ما وجود دارد! در دوره معاصر که خیلی زحمت کشیدیم اصالت فرد و جامعه را باهم پذیرفتیم.

اینجاست که افق ایران را باید در یک ناتمامیت معرفی کنیم، ایران چیزی است که هیچگاه قرار نیست کامل شود ولی در عین حال میل به کامل شدن دارد اما هیچگاه کامل نمیشود. شما در تشیع می بینید که مدام گفته میشود امام ظهور خواهد کرد و ما به سر و سامان می رسیم اما 1200 سال است که در عصر غیبت هستیم، یعنی در عصر ناتمامیت به سر می بریم. در زبان فارسی نیز ناتمامیت داریم، درست است که امکاناتی در اختیار ما قرار می دهد اما یک جاهایی نیز دست ما را بسته است. از روز اولی که ایرانیان در این اقلیم زندگی می کردند می گفتند ما روی به سوی آینده داریم و یک بخشی از آنرا می توانیم بسازیم اما همه آنرا ما نمی توانیم و تا زمانی که سوشیانس نیاید، امام زمان نیاید این مشکل حل نمی شود.

3.3. شاه موبَد و بحران ناتمامیتی 2000 ساله در ایران

تصور ایرانیان از آن ایده آل، شخصیتی بوده به نام شاه موبَد. فتح الله مجتبایی کتابی به نام شهر زیبای افلاطون دارد و در آنجا گفته کتاب جمهور افلاطون براساس ایده آل ایرانیان نوشته شده است. این تقسیم بندی افلاطون به سه دسته، عینا کپی برداری از جامعه ایران بوده است در آن دوره. مقایسه میان متون فلاسفه یونان و متون مقدس ایرانیان یا سنگ نوشته های شاهان هخامنشی با یکدیگر نشان میدهد که فلاسفه یونان از ما ایرانیان کپی کرده بودند و ایدۀ حکیمِ حاکمان یا شاه فیلسوف برای ایرانیان بوده و آنها چون دنبال ایده آل می گشتند، ایده آل ما را برداشتند. تلقی ما ایرانیان از وضع ایده آل آن است که شاه موبد بیاید و پس از آن ما به بهترین شکل قرار است زندگی کنیم. بحران از همینجاست که شروع می شود. همین جامعه امروز ایران که بخشی از بنیاد آن بر ایران استوار است، در درون خودش انگاره ای الهیاتی دارد به نام شاه موبد و مشکلی که ایجاد میکند آن است که شاه جداست و موبَد هم جداست. این دو با یکدیگر مگر می توانند یکی شوند؟ ایرانیان از ابتداء به دنبال یکی کردن اینها بودند ولی این دو جدا شدند و بحران زندگی ما ایرانیان را ساختند و حالا ما باید مدام سعی کنیم تا این شاه موبد ساخته بشود.

شما کاراکترهای شاه موبد را در شاهنامه می توانید ببینید که از جمشید، کیومرث، هوشنگ و تا فریدون شاه موبد هستند که پس از آن جهان تقسیم میشود و ایران و غیر آن جایی را به خود اختصاص می دهند و کثرت موبدی هم تقسیم میشود تا دوره ای که به کی خسرو میرسد و کی خسرو کسی است که تلاش میکند شاه موبد شود و کم آورده و به سمت کوه عروج میکند که داستان جامعه ایرانی از اینجا یعنی پس از کی خسرو آغاز میشود. از اینجاست که متوجه می شویم ما ایرانیان شاه موبد نداریم و حالا باید به گونه ای زندگی کنیم. ایده ولایت فقیه و حکیم حاکم یونانی با ایده شاه موبد تناسب دارد. شاه موبد کسی است که حکومت میکند بر این جهان و نماینده بلافصل خداوند است. ما امام علی را شاه موبد می دانیم که هم امام است و هم حاکم. ما از زمان فقدان شاه موبد، بحران جدیدی می سازیم و آن این است که در برخی دوره های باستان، بت خدا بوده است و اگر آنرا می شکستند آن دین از بین می رفت. در یک دوره ای در شهر رعد ، خود شهر خدا دانسته شد و گفتند هرکس شهری را تسخیر کرد، خدای آنها را تسخیر کرده است یا اینکه نه شهر و نه بت خدا هستند بلکه شخص خداست که این کار فرعون بود. در این موارد سکولاریسم نداریم بلکه یا دین پذیرفته میشود و یا نابود میشود. حالا ایرانیان از زمان هخامنشیان یک مشکلی ایجاد میکنند که میگویند ما یک خدا داریم، یک موبد و یک شاه که در سایه خداوند در حال حکومت است. اینجاست که همه گیر می کنند و این ماجرا هزاران سال تداوم می یابد.

پس ما تا دوران معاصر با این بحران مواجه بودیم که شاهی در مقابل ما قرار دارد که نه نماینده خداوند است و نه خود خداست، شهری هم نداریم که ادعای خدایی اش را داشته باشیم، بتی هم نداریم که خدا بدانیم. این بحران ناتمامیت ما همچنان تداوم یافت تا دوران معاصر. از دوران معاصر قصد کردیم بازی را از اول بچینیم و شاه موبَد را در نسخه ای کوچکتر می پذیریم. اینجاست که مسائل جمهوری اسلامی شروع میشود که چگونه میتوان هم شاه موبد را داشت و هم نداشت. بنابراین بحران ما تغییر کرده است.

3.4. انقلاب اسلامی و رجوعی جدید به شاه موبَد

ایرانیان عادت داشتند که شاه هست و میتواند تغییر کند و او مسئول تأمین زندگی دنیوی ماست. از آن طرف موبدان هم هستند که درباره زندگی آن دنیایی ما را تأمین میکنند. ما ایرانیان هم با این دوبال زندگی میکنیم. در انقلاب اسلامی ما گفتیم که دیگر این بحرانی که 2000 سال با آن زندگی کردیم را نمی خواهیم. ما میخواهیم همان شاه موبد را داشته باشیم تا مبتنی بر آن، دو دنیای خود را تأمین کنیم. همان این دنیا و آن دنیایی که با تشیع تعریف میشده و هم این دنیا و آن دنیایی که در زبان فارسی و ادبیات فارسی وجود داشته. اینجاست که پذیرش ولایت فقیه برای ایرانیان خیلی آسان است، یعنی به جمهوری اسلامی رأی میدهند، کما اینکه الان هم در مجموع ولایت فقیه را به عنوان شکلی از حکومت داری می پذیرند اما بحرانی که اکنون شکل می گیرد آن است که آیا این شاه موبَد کنونی، شاه موبَد تمام است یا همین شاه موبد خودش در ناتمامیت جلو می رود؟ اینجاست که در جمهوری اسلامی دچار لکنت می شویم اما باید با افتخار اعلام کنیم که چون افق ایران، افق ناتمامیت هاست، این چیزی که الان به اسم جمهوری اسلامی داریم نیز، شکلی ناتمام است و در ناتمام بودنش هم بسیار خوب است. اگر بخواهیم این ناتمامیت را بد بدانیم، پس 2000 سال در ایران چه می کردیم؟ ما به این شیوه همواره زندگی کرده ایم و چاره ای جز ادامه دادن با همین ناتمامیت نداریم. در نهایت یک انسان است که در حال حکومت کردن است که شکل ناتمامی از شاه موبد است.

اما پذیرش ولایت فقیه برای چند گروه سخت است. برخی می گویند در حدیث آمده هرکسی غیر از امام زمان تا پیش از ظهور به حکومت رسید، حکومتش طاغوت است. خب روشن است که ائمه اینگونه فکر نمی کردند. گروه دیگری هم به دنبال لیبرال دموکراسی یا سوسیال دموکراسی یا دولت رفاه است و به دنبال شکل های موجودی که در دنیا از حکومت ها هست می باشند. این در حالی است که این اشکال از حکومت داری در کشورهای منطقه ما پیاده شد و نتیجه مطلوبی نداشت.

3.5. چرا جمهوری اسلامی ناتمام است؟

ناتمامیت سر این است که جامعه ایران در سه عرصه باید خودش را فرآوری میکرده و دست خودش را پر می کرده: 1. اقتصاد ، 2. امنیت ، 3. الهیات. ما پس از انقلاب از نظر الهیات، معنویت و توجه به انتظار به خوبی تأمین شده ایم. از نظر امنیت نیز تأمین هستیم به این معنا که از 1300 تا 1357، دوبار کودتا شده، دوبار قحطی شده و دوبار هم به اشغال سرزمینی درآمده است، اما پس از انقلاب هیچکدام از اینها رخ نداده است. بنابراین به سطح نسبی خوبی از تمامیت امنیت دست یافته ایم. آن عرصه ای که ما ناتمام مانده ایم، اقتصاد است، اینجا ساز و کار حکومت کردن است که مطرح است و ایرانیان تازه در حال یادگیری آن هستند.

3.6. مدرنیته تنها تهدیدگر جامعه ایرانی

برخی روندها مثل تکنولوژی هستند که می توانند ناتمامیت های ما کمک کنند، مثلا نانوتکنولوژی، هوش مصنوعی، انرژی هسته ای و هر تکنولوژی جدیدی. با جریانات ضدتکنولوژی در جمهوری اسلامی باید با بدترین شکل ممکن برخرود کرد چراکه تکنولوژی مایه قدرت است و جمهوری اسلامی دارد از آن به عنوان عامل قدرت استفاه میکند. اما چیزی هست که می تواند زیرآب ناتمامیت ما را بزند و آن هم چیزی به نام مدرنیته است. مدرنیته هرکجا رفته، پایه های آن جامعه را نابود کرده است. شما در فرانسه که 6 جمهوری را تجربه کرده در نظر بگیرید، زیرآب این جامعه با مدرنیته زده شده است. امریکا را کنار بگذارید چراکه خودش پدیده ای مدرن است. در هر کشور و جامعه ای مدرنیته رفته بنیادهای آنرا نابود کرده است. در جامعه ایران هم که ما از صفویه با مدرنیته مواجه شده ایم وضعیت بقاء حکومت ها را نگاه کنید، هرچه جلوتر آمده ایم تعداد سالهای حکومت ها کمتر شده است و همین حالا تعداد سالهای حکومت جمهوری اسلامی کمتر از پهلوی است و این تهدیدی است که از جانب مدرنیته بر جمهوری اسلامی وارد شده است. حالا جمهوری اسلامی ای که خودش دلش میخواهد ناتمام باشد کار را برای مدرنیته هم آسانتر کرده است. به این معناست که سکولاریسم تهدیدگر جامعه ایران نیست بلکه مدرنیته است. حتی تکنولوژی هم این خطر را ندارد چراکه از محصولات مدرنیته است، مدرنیته به آن معنایی که بنیادشکن است، مهم ترین تهدید است. در تاریخ معاصر این مملکت جریانات متعدد مدرنی به وجود آمده اند که زیراب امام زمان و قرآن و امام حسین را زده اند و انواع احکام ساده فقهی را زده اند. همچنین است وضعیت زبان فارسی و ایران. به این معنا سکولاریسم تهدیدگر جامعه ایران نیست چراکه این جامعه در سه ستون خودش بسیار معناگراست و نمیتوان این جامعه را بدون معنویت تصور کرد ولی به حسب تجربه ای که از ورود مدرنیته به کشورهای دیگر داریم، میتوانیم مدرنیته را تهدیدگر این جامعه بدانیم چراکه در پی زوال بنیادهای این جامعه است. شما به چین، ژاپن، کره های شمالی و جنوبی، روسیه و کشورهای اروپایی که نگاه کنید، بنیادزنی مدرنیته را مشاهده کنید. بنابراین آقای کاتوزیانی که جامعه ایران را کوتاه مدت میخواند را نمی پذیرم چراکه اولا کوتاه مدت نیست و ناتمام است و در ناتمامیت خودش نیز افتخارات بسیاری دارد، در عین حال اگر کوتاه مدت است به علت مدرنیته است و نه به خاطر تشیع یا زبان فارسی. آقای ذبیح الله صفا دوران مغول را دوران فترت می داند و ما را در آن تاریخ، جدا افتاده از گذشته مان میداند درحالی که ما بخش زیادی از آنچه امروز داریم به هنر مغول بازمیگردد؛ هنر نگارگری و نقاشی و بسیاری از معماری های ما به دوران مغول بازمیگردد. اینها جریانات مدرنی هستند که برهه ای از تاریخ ایران را هدف می گیرند تا زیراب تاریخ ایران را بزنند چون کافی است شما یک دوره ای از تاریخ سرزمین را بزنی تا فاصله بیندازی بین هویت امروز و دیروز یک جامعه. جریان باستاگرا و اسلام گرای سلفی نیز چنین هستند. اینکه برخی کوروش را ذوالقرنین معرفی کردند، زرنگی آنها بوده است چراکه به این نتیجه رسیده اند اگر بخواهیم ایران را حفظ کنیم باید تمام آنرا بیاوریم و هیچ بخشی از آنرا جدا نکنیم.

شما در مسئله هویت، ذات گرا بودید و هدف اعتراضات اخیر را تمامیت خواهی دانستید

دفتر مطالعات: به نظر میرسد با این صورت بندی ای که شما از جامعه ایران داشتید، در مسئله هویت شما در دسته ذات گرایان قرار بگیرید که یک ذاتی برای جامعه و مردم ایران قائلند که در کشاکش تاریخ و در هر موقعیت خودش را با آن بروزرسانی کرده است. پیش از اسلام هم یک چیز میخواسته، پس از اسلام خودش را در موقعیت جدیدی بازیابی کرده و شاید حتی زمانی که به ظاهر اهل سنت هست، به تعبیر رسول جعفریان سنیِ 12 امامی است، یعنی مذهب اوست که سنی است و الا آرزو و تمنایی که دارد چیز دیگری است. همچنین شما تنه جدی ای به روایت کسانی چون فیرحی، سروش یا مجتهد شبستری میزنید، آنهایی که میگویند انسان جدید ایرانی دیگر تکلیف مدار نیست و حقوق مدار شده است و این انسان، دین را پاسخگوی نیازهای خودش نمی فهمد و شاه هم در جایگاه شاهی قرار ندارد که ذل الله باشد و او نیز از موقعیت خودش تنزل یافته. در ساختار حکومت های دموکراتیک، مردان یا مفهوم ملت است که مرکزیت یافته است. شما تفسیر خوبی از ملت ایران ارائه میدهید که این ملت یا تلاش هایی که ملت کرده در انقلاب اسلامی کرده باعث شده در انقلاب اسلامی شاه موبد خودش را ولی فقیه پیدا کند اما اشکال کار را در آنجا می بینید که از ولی فقیه، انتظار امام زمان بودن و از حکومتش انتظار آرمان شهر مهدوی بودن داریم، ما باید تلقی خودمان را اصلاح کنیم. بنابراین شما حتی کنشگری های اعتراضی مردم ایران را هم تفسیر میکنید به اینکه اعتراضات آنها از روی ضدیت با دین نیست بلکه از آن جهت است که همه دین را می خواهند.

دکتر طالقانی: آنها تمامیت را می خواهند اما تمامیت را هیچکس نمی تواند به آنها بدهد. ببینید ما به یک آگاهی تاریخی نیاز داریم که به آن نرسیده ایم. ببینید امریکایی ها به این اگاهی تاریخی رسیده اند که این ایالات متحده امریکا تنها چیزی است که دارند و اگر قرار است اتفاقی در مملکت ما بیفتد، با این قانون اساسی و دولت است که میتوانیم انجام دهیم اما در ایران ما اینگونه فکر نمیکنیم که ولایت فقیه و جمهوری اسلامی آخرین و تنها چیزی است که داریم. برخی از ما فکر میکنیم میشود با شعار دادن و اعتراض کردن حلش کرد. اعتراض ها از این جهت که در طلب تمامیت هستند خوب است ولی از این جهت فراموش کرده است که ما تنها همین را داریم و باید با همین به گونه ای بسازیم. دیگر راه جدیدی برای ما وجود ندارد. تازه ما یکبار در زمانی که شاه و موبد جدا بود و انقلاب کردیم بازی را به هم زده ایم.

0
0
0
0
0
0
0

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *